دوباره امشب به تو فكر كردم....
به نام خدا
بانوی ترانههاي بارانی من!
دوباره امشب به تو فکر کردم…
به لحظههایی که تو بودی و او بود
و به لحظههایی که تو بودی و او نبود
به نگاه در خون نشستهات به انگشتی بی انگشتر
و چشمان خشک شده از اشکت به گلویی بیسر
به تو فکر کردم و به او که همه چیزت بود و دیگر نبود
و با خود اندیشیدم که
چه رمز و رازی است در این عشق الهی که با قربانی کردن باید به نهایت میرسید.
ستاره آسمانی قلبم!
چه در آفرینشت رفت و چه عهدی بستی که اینگونه مبتلایت کرد
به عشقی که باید رهایش میکردی و نباید که رهایش میکردی
محبوبت را از دیده جدا و در دل برجا
و رسالتش پا برجا
تو کیستی که به سخره گرفتی همه آن کابوسهای وحشتناک را؟
تو کیستی که جز زیبایی به اندیشهات راه نیافت؟
تو كيستي كه استقامت در برابرت به زانو در آمد؟!
تو کیستی که نمی توانم درکت کنم؟
دخت علی تو کیستی؟
به قلم طوبي
“بانوی ترانههای بارانی من
آرامش لحظههای طوفانی من
درکوچه نشستهام که دستی بکشی
آرام شود کمی پریشانی من”
پ ن: شعر از بنده نيست.