دو چشم خیس تو
بنام خدا
دلم برای نبودنت عجب بهانه میگیرد
و بغض فروخوردهای سراغ شانه میگیرد
بگو که چرا با چنین نگاه بارانی
دو چشم خیس تو قلبم نشانه میگیرد….
برای مریم عزیزم
به قلم طوبی
بنام خدا
دلم برای نبودنت عجب بهانه میگیرد
و بغض فروخوردهای سراغ شانه میگیرد
بگو که چرا با چنین نگاه بارانی
دو چشم خیس تو قلبم نشانه میگیرد….
برای مریم عزیزم
به قلم طوبی
بنام خدا
سلام مادرم! سالهاست که لبخند زیبایت را دیگر ندیدهام.
سالهاست که چشمان منتظرت به نگاهم نخندیده است.
سالهاست که حرفهای نگفتهات برای همیشه در سینهات پنهان شده.
مادر جان! آنچه از تو همیشه در یادم مانده چَشم گفتنهای همیشگیات و تایید کردنهای دائمیات برای مردی بود که با او پیمان همسری بسته بودی، یعنی پدرم، و چه بسا که حق با تو بود ولی سکوت میکردی.
نازنینم! هرگز تو را آنگونه که باید نشناختم و نشناختیم، تو نمونه واقعی مادرهای گذشته این سرزمین بودی؛
بیتوقع و آرام، در سکوت و صبر به انگشت اشارهای دنیا را میچرخاندی و ما نمیفهمیدیم.
اینها را مینویسم زیرا بسیاری از مادران امروزی چون تو نمیاندیشند.
آنان اقتدار خود را هرگز در اطاعت از همسر نمیدانند،
و پول را گرهگشای مشکلات خود میپندارند و استقلال مادی را پشتوانه حفظ زندگیشان!
راستی مادر جان یادت است نصیحتی که به دخترکت کردی؟
هنوز یادم نرفته که برایم از مادرت گفتی و نصیحتی که او به دخترش کرده بود.
گفتی مادرت زمانی که دختری نوجوان بودی برایت از حیای چشم چنین روایت کرده که هر وقت از خانه بیرون رفتی یا آسمان را بنگر یا زمین را!
اگر آسمان را نگریستی ستارههای آسمان برایت تسبیح خواهند گفت و اگر زمین را نگریستی سنگریزهها برایت.
آری مادرم تو در مکتب محبت اهل بیت درس خوانده بودی که چنین باادب بودی،
و خوب میدانستی که کمال انسان در تحمل است و رضا.
خدایت رحمت کناد و با مادری محشور، که عاشقانه برای دردهایش اشک میریختی.
زهرای اطهر دستگیر تو باشد و همه مادران با عفت و حیای این سرزمین.
انشاالله.
به قلم طوبی
بنام خدا
بعضی آدمها فقط از بالا به تو نگاه میکنند، فکر میکنند خدا آنها را آفریده که به بقیه چیز یاد بدهند. خدا نصیب نکند از این آدمها دور و برتان باشد. چند روز پیش همسایه آمده بود منزل ما و چون از همین دست آدمهاست یک ریز نصیحت میکرد و راهنمایی! خسته شده بودم، خواستم حواسش پرت شود گفتم: شربتتان را بخورید گرم شد و ای کاش نگفته بودم چون همین که لب تر کرد شروع کرد به توضیح دادن که خودش هم شربت درست کرده و اینطور کرده و آنطور کرده و اگر وانیل بریزی طعمش بهتر میشه و …..دیدم که راهنماییهای حضرت علیه مثل حلقههای دود از سرم بالا میرود و ترسیدم سرم بپُکد! به جان شما که عزیزترینید آدمِ بسته و نصیحتناپذیری نیستم ولی آخر، راهنمایی کردن و نصیحت نمودن هم جایی دارد و میزانی که اگر در جای خود و به میزان خود انجام نشود نتیجه عکس میدهد.
بزرگواری میگفت جایی برای سخنرانی و روضه دعوتم کرده بودند وقتی مراسم تمام شد جوانی هنوز به سر و صورت میزد، خواستم خوبی کنم یک چای به طرفش دراز کردم، از دستم گرفت و چای را با استکان به طرفی پرتاب کرد! ایشان میگفت که خوب وقتش نبوده دیگر!
بلاخره که خوبی کردن و نصیحت نمودن هم اگر در وقت خود و جای خود انجام نشود مثل من میشوی که عاقبت گوشم را از دسترس همسایه مهربان خارج کردم. امتحان کنید بعضی وقتها لازم است!!
به قلم طوبی
بنام خدا
گفتم: چرا سیگار میکشی؟
گفت: برای اینکه بهم آرامش میده.
خیلی دلم سوخت، یعنی خدا را به اندازه یک نخ سیگار هم قبول نداشت؟؟!
#تلنگر
به قلم طوبی
به نام خدا
وقتی حوصله هیج چیز و هیچ کس را نداری، کسی هم درکت نمیکند اتفاقا!
غذا میسوزد، تلفن پشت سر هم زنگ میخورد، همسایه کارت دارد، آقا میگوید بریم خرید(اتفاقی تقریبا نادر!) گلدانها آب میخواهند و الساعه میهمان هم از راه میرسد!
گاهی حتی حوصله نوشتن هم ندارم و همینطور بیخود تور را میاندازم در دریای ذهنم و هیچ چیز از آب گرفته نمیشود. سبد حوصلهام خالی خالی ست، امروز باید گرسنه بمانم و به غرغرهای دلم گوش بدهم که از بیحوصلگی حالم شاکی شده!
خلاصه حوصله هم عجب حکایتی دارد برای خودش، بروم کتابی را تورق کنم، تنها کاری که حوصله نداشتهام به آن جواب رد نمیدهد!
بنام خدا
دوستان کاکتوس من دوباره گل داده!
همیشه برای عاشق شدن
به دنبال باران و بهار و بابونه نباش
گاهی
در انتهای خارهای یک کاکتوس
به غنچه ای می رسی
که ماه را بر لبانت می نشاند
رفقا!
وقتی این شعر را دیدم یاد داستانی افتادم که از عارف واصل “حاج اسماعیل دولابی” نقل شده و شنیدنش خالی از لطف نیست؛ عین آن را برایتان نقل میکنم:” یک پیرمردی در منزل پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) خدمتکار بود. آن پیرمرد خیلی حضرت را اذیّت میکرد. اصحاب پیامبر از او بدشان میآمد، بارها به حضرت عرض میکردند که یا رسولالله او را بیرون کنید، پیر شده، اسباب زحمت شماست. حضرت سری تکان میداد و میگذشت. این بود، تا وقتی که پیرمرد مرحوم شد. اصحاب خیلی خوشحال شدند، با این وجود حضرت در مرگ او گریه میکرد. گفتند:” یا رسولالله! همه ما راحت شدیم، شما برایش گریه میکنی؟! فرمود:” او برای اخلاق من خیلی نافع بود. اخلاقی که خدا به من داده بود سزاوار این مرد بود.".(طوبای محبّت ج1)
در تکمیل این نوشتار سری هم به دریای ژرف و پرگهر نهجالبلاغه میزنم و این سخن از امیر خرد، امیرمومنان که فرمود:
عوّد نفسک التصبّر على المکروه، و نعم الخُلق التصبّر فى الحق !
خویشتن را بر صبر بر آنچه ناپسند است عادت ده و شکیبا بودن در راه حق چه اخلاق نیکویى است! (نامه 31 نهجالبلاغه)
پ ن: شعر از گروس عبدالملکیان
#به_قلم_طوبي
بنام خدا
#عاشقانهای_برای_کاکتوس
#از_مجاز_به_حقیقت
کاکتوس عاشق من!
امروز غنچههای زیبایت به بلوغ رسید!
وشوق کودکانهای را به چشمان منتظرم هدیه داد.
با رنگ مسرت بخش زرد که تداعی کننده “صفراء فاقع لونها تسر الناظرین.”
امروز درس زیبایی از تو فرا گرفتم که به دوستان عزیزم نیز هدیه میدهم:
” که به ثمر نشستن گل زیبای عشق در قاب پرشکوه صبر معنا پیدا میکند.
کاکتوس مقاوم من!
ای گیاه بیادعا و توقع!
دانستم که بیخار به گل نتوان رسید
و بیصبر به مقصود
و با ادعا به محبوب
امروز آینهای از حقایق روزگار را برایم مکشوف کردی
و ذهن خستهای را مشعوف
و جلوهای ازجلال و جمال معبود را برایم مکتوب نمودی.
و در نهایت دانستم که از مجاز میتوان به حقیقت رسید و به حق.
یا علی مدد
#به_قلم_طوبي
به نام خدا
خدایا غش کردیم!
از دوران کودکیم در خاطر مانده که روزهای پایانی ماه مبارک رمضان، برادرم به شوخی می گفت: اللهم غشّنی (ابتدای دعای روز بیست و نهم) بعد دستانش را رو به آسمان میگرفت و با خنده دعا میکرد:” خدایا غش کردیم، بهمون رحم کن!”
آن زمان واقعا در ذهن کودکانه من، این معنا از اللهم غشّنی نقش بسته بود و معنای دیگری از آن نمیدانستم!
سالها از آن زمانهای شیرین گذشته، امّا دلم میخواهد به بهانه روزهای واپسین این ماه نور و برکت، دوباره اللهم غشّنی را به همان تصور کودکانه معنا کنم.
به این بهانه که روزهای آخر کم از روزهای اوّل نیست و کم از شبهای قدر نیست. در این شبها و روزهای آخر بود که وجود نازنین پیامبر صلّی الله علیه و آله کمر همّت به عبادت را محکمتر از قبل میبستند.
به این بهانه که معصوم علیه السلام فرمود:” خداوند به اندازه تمام کسانی که در ماه رمضان از آتش نجات داده است، شب آخر ماه رمضان نجات میدهد.” (کافی، ج 4، ص28)
به این بهانه که روزهای آخر به گفته” محبوب حضرت حقّ رسول الله صلّی الله علیه و آله “روزهای اجابت است. ” اوله رحمة و وسطه مغفره و آخره اجابه” (من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص95)
به این همه بهانه می خواهم با همان تصور کودکی با او راز و نیاز کنم:
مهربانا! غش کردیم بس که در این ماه درهای لطف و استجابت را پی در پی به رویمان گشودی!
عزیزا! غش کردیم بس که در این ماه به کام ایمانمان، برکت چشاندی!
محبوبا! غش کردیم بس که در شبهای قدر، نگاه معرفت به چشمانمان ریختی!
سرورا! غش کردیم بس که دم دمه های افطار نازمان را با عشق خریدی!
معشوقا! غش کردیم بس که نیمه های سحر با محّبت بیدارمان کردی!
آری غش کردیم و ضعف کردیم و دلمان غنج رفت که میهمانت بودیم و دلمان می خواهد هنوز برایت غش کنیم که نازمان را بخری!
ما هنوز همان میهمانان گرسنه شبهای اوّلیم و همچنان غش کرده ایم!
یا حلیما لا یعجل ! با عجله به پایان مبر این ضیافت را، ما هنوز اوّل راهیم!