با کریمان کارها دشوار نیست...
به نام خدا
در این روزهای پایانی و سنگین ماه صفر که رحلت رسول گرامی اسلام و شهادت امام حسن مجتبی و شهادت امام رضا (که درود و سلام خدا بر آن جسم و جانهای پاک باد) را در دلِ پرغصهی خود دارد نمیدانم چرا یاد این شعر از مولانا افتادم که:
تو مگو ما را بدان شه بار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست…
یا ابالقاسم یا رسول الله(صلیالله علیه و آله)
یا ابامحمد حسن بن علی(علیهالسلام)
یا اباالحسن علی بن موسی الرضا(علیهالسلام)
ای کریمان!
نظری هم به گوشه نشینان خاک نشین کنید که دری جز درِ خانه شما نمیشناسند و کوبه ای جز کوبه خانه شما را نکوبیدهاند….
به قلم طوبی
با سر و صدا ببار!
به نام خدا
باران پاییزی که از صبح نم نمک در پایتخت باریدن گرفته بود، اکنون به شدت می بارد و به رگبار و رعد و برق های تند و پی در پی مبدل شده. درست مثل دل من که گاهی ابری است و وقتی کسی محل نمیگذارد یک دفعه میترکد و بغضش را خالی میکند.
آسمان ابری پاییزی! ببخشید که از صبح آرام باریدی و ما بیخیال از کنارت گذشتیم!
با سر و صدا ببار که گویی تا سر و صدا نکنی کسی حواسش جمع نمیشود!
این سنت زمانهست دیگر، مظلوم باشی دیده نمیشوی انگار!
عشقت را حرام نکن!
لا تَبذِلَنَّ وُدَّكَ إذا لَم تَجِد مَوضِعا
عشقت را حرام نکن وقتی کسی را لایق آن نمی یابی…
#علی_بن_ابی_طالب
#غررالحکم
تا به تو بگویم....
بسم الله
قبل از خواب زمزمه کنیم…?
يٰا حَسْرَةً عَلَى اَلْعِبٰادِ مٰا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ كٰانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ
افسوس که هر کس را به سوی تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم
او را به سخره گرفتی…!
یس_۳۰
از:
عاشقانههایپاڪ⇧v
اگر اهل عبرت باشید...
به نام خدا
اگر اهل عبرت باشید هم لذّت دنیا را میبرید و هم لذّت آخرت را. وقتی اهل عبرت هستید اگر کسی را نگاه میکنید، بدیاش را بدی میبینید و حُسنش را حُسن میبینید. وقتی شخصی را یا فضایی را دیدی، حسنش را برای خودت بهره برمیداری که مثلا این چه قشنگ راه میرود من هم همین جور راه بروم که خلق خدا را اذیّت نکنم. یا اگر آن شخص کار بدی کرد میگویی خدایا من به تو پناه میبرم، عجب کار بدی کرده است. حالا دیدی هر دو را عبرت گرفتی؟
طوبای محبّت ج 6
میترسم بروم امّا....
بسم رب الحسین
با اینکه چند سالیست که خداوند به این بنده بیمقدار عنایت فرموده و نامش در لیست زوار اربعین ثبت شده اما امروز که دوباره عازمم هنوز همان شور، همان اضطراب، همان اشتیاق و همان دلواپسی هرساله را دارم.
میترسم بروم اما نتوانم حق را ادا کنم همچون سالهای پیش…
تصمیمهایی گرفتهام که نمیدانم آیا موفق خواهم شد یا نه؟
برایم دعا کنید.
میروم تا تک تک قدمهایم را نذر آمدنش کنم.
میروم تا نه فقط برای خود که برای همه دوستانم، آشنایانم و همسایگانم قدم بردارم.
میروم تا به نیابت از شهدا، علما و عرفا و همه آنهایی که به گردنمان حق دارند، قدم بردارم.
میروم تا اندکی صبر را تمرین کنم.
میروم تا کمی خواستههای دیگران را بر خود مقدم بدارم.
میروم تا اگر کسی پای تاول زدهام را، شب در خواب لگد کرد درد را در خود بریزم و فریاد نکشم.
میروم تا اگر کسی دمپاییام را در موکب پوشید، عصبانی نشوم.
میروم تا اگر جا کم بود به دیگران هم جا بدهم.
میروم تا اگر خسته و ناراحت بودم با آرامش تحمل کنم.
میروم تا اگر کسی جا ماند منتظر بمانم.
میروم تا اگر کسی نیاز به یاری من داشت دریغ نکنم.
میروم تا با برادران و خواهران مسلمانم از همه نقاط جهان، پیمان اخوت ببندم.
آری میروم تا فرهنگ ایثار را از حسین(علیهالسلام) و ابوالفضلِ حسین و یارانِ حسین بیاموزم.
دعایتان خواهم کرد شما نیز:
دعا کنید شرمنده نشوم……
به قلم طوبی
تجربهنگاری اربعین
پ ن: عکس دختربچه عراقی که سال گذشته با اصرار، مسافتی چرخ ما را حمل کرد. البته از این دست خدمات، آنجا به وفور دیده میشود.
در حسرت لبهای تو
بسم رب الحسین
لبهای تو خشکیده و در حسرت لبهای تو آب میگرید
این حسین است که در حسرت چشمان تو بیتاب میگرید.
السلام علیک یا ساقیالعطشی ابوالفضل…
به قلم طوبی
برای من چای عراقی!
بسم رب الحسین
هله بیکم! هله بیکم یا زوار الحسین!
خوش آمدید زوار حسین!
بفرما چای زائر! بفرما!
چند بانوی ایرانی به سمت موکب عراقی رفتند که دو ردیف لیوانهای پاکتی یک بار مصرف و دو ردیف استکان عراقی چیده بود و زائران را برای نوشیدن فنجانی چای و خستگی زدودن از تن و جان دعوت میکرد. به دنبال آنها روان شد.
جوان عراقی نگاهی به بانوانی انداخت که منتظر ریخته شدن چای خوشرنگ بودند و پرسید: چای ایرانی؟ بانوان ایرانی نگاهی به کردند و پاسخ دادند: بله، بله.
چای را تا نیمه در لیوانهای یک بار مصرف ریخت و سپس آبجوش و کمی شکر به آن اضافه کرد و به آنها تعارف کرد. همه برداشتند اما او برنداشت، به جوان عراقی گفت: چای عراقی، برای من چای عراقی.
لبخندی بر چهره جوان عراقی نشست، استکانی برداشت و تا نیمه از شکر پر کرد و چای پررنگ را درون آن ریخت و به دست او داد. دیگر بانوان نگاهی با تعجب به او کردند که با لذّت چای عراقی را مینوشید. یکی از آنها به او گفت: این استکانا بهداشتی نیس، ببین چهطوری میشورن؟! لبخندی زد و گفت: مهم نیس، مهم اینه که ما ایرانی، عراقی نکنیم، ما اینجا مهمانیم و باید طبق آداب صاحبخونه رفتار کنیم. همان خانم پرسید: حتی به قیمت مریضی؟
_ انشاالله که مریض نمیشیم ولی اگرم شدیم فدای سر امام حسین، مریضی اینجا شفاست، میرزه به اینکه دل خواهر برادرای عراقیمون رو شاد کنیم و حس یکی بودن و همبستگی رو بین خودمون به وجود بیاریم.
استکان را به جوان عراقی داد و اشاره کرد: چای عراقی، یکی دیگه!
تجربهنگاری اربعین
به قلم طوبی