چگونه ترجمه كنم؟(5)
به نام خدا
در این قسمت از آموزش ترجمه به معرفي صفت در زبان انگلیسی میپردازیم.
صفت(Adjective)(اَجكتيو) کلمه ای است که اسم، ضمیر یا صفات دیگر را توضیح میدهد.
He is fast او سریع است. در اینجا fast(فَست) ضمیر he را توصیف میکند.
The lazy bear is there خرس تنبل آنجاست. صفت lazy (لِيزي-تنبل) اسم bear(بير_خرس) را توصیف مینماید.
The quick fox jumped from the pitروباه چابک از روی گودال پرید. quick (كويك_چابک) اسم fox (فاكس-روباه) را توصیف مینماید.
در انگلیسی سه نوع درجه بندی برای صفت داریم: مطلق، تفصیلی و عالی
صفات مطلق: صفاتی هستند که تنها برای توصیف بکار میروند و برای مقایسه از آنها استفاده نمیشود.
مثال: this flower is beautiful. این گل زیبا است.
She’s funny او (دختر) بامزه(فاني) است.
What an ugly shoe! چه کفش زشتی!(آگلي)
در جملات بالا beautiful, funny ,ugly صفات مطلق بوده و برای مقایسه به کار نرفته اند.
در جلسه آینده به بررسی صفات تفصیلی خواهیم پرداخت.
نکته: دقت داشته باشید که ما درفارسی صفت را بعد از اسم بکار میبریم: گل زیبا، کفش راحت، درخت تنومند، اما در انگلیسی برعکس است و ابتدا صفت و بعد اسم میآید Beautiful flower، Comfortable shoes، Huge tree
ترجمه با ترنسلیتر (translator)
جلسه قبل نکاتی را برای بهبود ترجمه با نرم افزار ترجمه بیان کردیم و در این جلسه به نکته دیگری اشاره می کنیم.
باید توجه داشته باشید که این نرم افزار نمی تواند جملات را به شکل پیچیده که ترتیب فعل و فاعل بهم ریخته، ترجمه نماید. بنابراین لازم است که شما ابتدا جملات مشکل را برای نرم افزار به شکل ساده درآورید و سپس آن را در ترنسلیتر قرار دهید تا ترجمه شود. به مثالها با دقت توجه کنید:
دست برد لاي وسايل گوشه كمد و آن را برداشت ترجمه شده به:
she grabbed her by the corner and grabbed her
حالا جمله بالا را به شكل زير ساده و اصلاح ميكنيم:
دستش را داخل کمد برد و آن را از لابلای اسبابها برداشت. ترجمه شده به:
She put her hand inside the closet and pulled it out of the toys.
با دقت در دو ترجمه متوجه می شوید که ترجمه اول کاملا اشتباه است، زیرا ترنسلیتر قادر به تحلیل جمله به این شکل نبوده است اما با اصلاح جمله فارسي، توانسته جمله را تحليل و ترجمه درست را به ما ارائه دهد.
ناهار امروز ميهمان خواهرم بودم.
Lunch was my sister’s guest today.
امروز، من ميهمان خواهرم براي صرف نهار بودم.
Today, I was my sister’s guest for lunch.
با دقت در دو جمله و ترجمه آن متوجه می شوید که ابزار قادر به فهم و درک جمله اول نبوده و آن را اشتباه ترجمه کرده است. اما وقتی جمله را تغییر داده و به شکل دوم درآوردیم، ترجمه صحیح را به ما ارائه داده است. پس برای اینکه ترجمه درستی از ابزار ترنسلیتر دریافت کنیم باید ساختار جملات فارسی را به شکل صحیح و ساده تغییر دهیم.
تمرین 1: لطفا جمله زیر را اصلاح کرده و با استفاده از ترنسلیتر ترجمه کنید:
دیر وقت آمد و حوصله نداشت بیرون برویم.
تمرین 2: لطفا صفات را در جمله زیر شناسایی نموده و با استفاده از دیکشنری ترجمه کنید:
The lazy black cat did not jump over the short wall of the house.
عاقبت به مقام فنا رسيد!
به نام خدا
ديروز قسمت شد كه به شيراز سفر كنيم و امشب نايبالزيارهتان در حرم حضرت احمدبنموسي بودم. اولين باري بود كه توفيق زيارت اين امامزاده جليل القدر قسمتمان شد. چه صحن و سراي باصفا و آرامش بخشي. ان شاالله كه قسمت همه دوستان شود. ديشب توفيق زيارت خواهر مكرمه شان خانم معصومه(سلام الله عليها) نصيب شد و امروز توفيق زيارت برادر بزرگشان. هر دو اين بزرگواران به قصد ديدار برادر به ايران سفر كردند و چشم هيچ يك به ديدار امام و مولايشان روشن نشد. بعد متوجه شديم كه مراسمي براي بزرگداشت آيتالله دستغيب درحال برگزاري است زيرا امروز بيستم آذر سالگرد شهادت اين مجاهد و عارف شهيد و معلم اخلاق بوده است. خدا را شكر كرديم كه درست روز ورودمان به شيراز، سالگرد شهادت اين مجاهد نستوه و عارف شهيد بوده است.
اين شهيد بزرگوار در كنار امامزاده سيد محمد برادر ديگر امام رضا در قسمتي از صحن شاهچراغ به خاك سپرده شدهاند.
شهید دستغیب مبارزی نستوه و مجاهدی شجاع بود. از جمله اعتراضات شدید ايشان، مخالفت با برنامههایي بود که تحت عنوان جشن هنر شیراز در سال ۱۳۵۶ اجرا گردید. آن بزرگوار چندین بار به زندانهای ساواک افتاد، تبعید شد، ممنوعالمنبر گردید، اما دست از مبارزه نكشيد.
شهید دستغیب ریشه مشکلات جامعه را نافرمانی از ولايت فقيه میدانست: «امام همان نماینده رسولالله(ص) است، نماینده امام زمان(عج) است، بیعت با ایشان بیعت با امام زمان است، بیعت با ایشان بیعت با رسولالله است، اطاعت از ایشان اطاعت خدا و رسول خدا است. چنانچه مردم ما همه از امام اطاعت کنند مشکلات حل میشود. مشکلات ما بهخاطر این است که بعضی یقین نکردهاند که امام خمینی نایب امام زمان است.»
آن شهید بزرگوار جمعه بیستم آذرماه ۱۳۶۰ هنگامی که با جمعی از همراهان خود به سوی نماز جمعه میرفت، توسط يكي از منافقین كوردل با انفجار تیانتی به شهادت رسید و پیکر مقدسش به همراه بدن همراهان، قطعه قطعه شد.
از همسر آن بزرگوار نقل شده است كه: در میان پارچههای کفن، کیسه سفیدی یافتم که نمیدانستم چیست. اما پس از تدفین پیکر مطهرش افرادی مکرر خواب میدیدند که آن شهید بزرگوار تأکید میکند قطعاتی از بدن در شکاف دیوارها و لابلای شاخ و برگ درختان است. با تأیید صحت این خوابها غوغایی در شیراز ایجاد شد و به یافتن و جمعآوری پارههای بدن مبادرت گردید و هنگامی که از من کیسهای جهت تدفین آن طلب کردند من به یاد کیسه مزبور افتادم و آن را تحویلشان دادم.
گفته شده است كه ايشان زماني كه تحت اشراف استادشان آيتالله انصاري همداني به پيمودن منازل سير و سلوك و مجاهدت با نفس مشغول بودهاند به اصرار از آن جناب تقاضا ميكنند كه ايشان را در رسيدن به منزل فناي فيالله ياري دهد و حضرت آيتالله همداني به ديگر شاگردان و همچنين دوستان ايشان ميفرمايد: اين سيد به فنا ميرسد اما با شهادت و اينگونه است كه پيش بيني استاد در حق او محقق گرديده و به وصل محبوب ميرسد. روحش شاد.
وقتي شعرا خونه نيستن!!
فرض كنين زنگ زدين خونه شعرا، گوشيشون رفته رو پيغامگير، فكر ميكنين چه پيامي براتون پخش ميشه؟ اينجا چند تا نمونه از پيامها رو ببينين:)
پیغام گیر حافظ:
رفته ام بیرون من از کاشانهی خود غم مخور!
تا مگر بینم رخ جانانهی خود غم مخور!
بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام
آن زمان کو باز گردم خانهی خود غم مخور !
پیغام گیر سعدی:
از آوای دل انگیز تو مستم
نباشم خانه و شرمنده هستم
به پیغام تو خواهم گفت پاسخ
فلک گر فرصتی دادی به دستم
پیغام گیر فردوسی :
نمی باشم امروز اندر سرای
که رسم ادب را بیارم به جای
به پیغامت ای دوست گویم جواب
چو فردا بر آید بلند آفتاب
پیغام گیر خیام:
این چرخ فلک عمر مرا داد به باد
ممنون توام که کردهای از من یاد
رفتم سر کوچه، منزل کوزه فروش
آیم چو به خانه پاسخت خواهم داد!
پیغام گیر منوچهری :
از شرم به رنگ باده باشد رویم
در خانه نباشم که سلامی گویم
بگذاری اگر پیغام، پاسخ دهمت
زان پیش که همچو برف گردد رویم!
پیغام گیر مولانا:
بهر سماع از خانه ام رفتم برون.. رقصان شوم! رقصان شوم!
شوری برانگیزم به پا……خندان شوم! شادان شوم !
برگو به من پیغام خود..هم نمره و هم نام خود
فردا تو را پاسخ دهم..جان تو را قربان شوم! قربان شوم!
پیغام گیر بابا طاهر:
تلیفون کرده ای جانم فدایت!
الهی مو به قوربون صدایت!
چو از صحرا بیایم نازنینم
فرستم پاسخی از دل برایت !
پیغام گیر نیما :
چون صداهایی که می آید
شباهنگام از جنگل
از شغالی دور
گر شنیدی بوق
بر زبان آر آن سخن هایی که خواهی بشنوم
در فضایی عاری از تزویر
ندایت چون انعکاس صبح از کوه
پاسخی گیرد ز من از دره های یوش
پیغام گیر شاملو :
بر آبگینه ای از جیوه سکوت
سنگواره ای از دستان آدمیت
آتشی و چرخی که آفرید
تا کلید واژه ای از دور شنوا
در آن با من سخن بگو
که با همان جوابی گویم
تا آنگاه که توانستن سرودی است
پیغام گیر فروغ :
نیستم.. نیستم..اما می آیم.. می آیم ..می آیم
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار می آیم.. می آیم ..می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که پیغام گذاشته اند
سلامی دوباره خواهم داد
برگرفته از سايت بيتوته با كمي تغيير
و اين هم پيغامگير خودم طوبي:
سلام اي كه نمودي يادي از من
الانه پاي لب تاپم با واكمن
آخه درسام شده رو هم تلنبار
خودم زنگت زنم حتمنِ حتمن:)
دلم را درياب!
به نام خدا
از شما میپرسم میشود گاهی به غصه گفت: برو پی کارت! وبعد او هم مثل بچه آدم راهش را بکشد و برود؟
لبهایش را هم که ور بچیند محلش نگذاری و صورتت را در هم بکشی و بگویی: برو! برو ببینم، اینطرفا دیگه پیدات نشه، بچه پررو!
کاش میشد غصه را با توپ و تشر از دل بیرون کرد، اما گاهی آنقدر سمج است که با جارو هم دنبالش کنی از رو نمیرود.
فقط یک راه میماند و آن هم اینکه به خودت امیدواری بدهی که هر چیزی در این دنیای وانفسا فانی است فانی…
پس این غصه هم میرود و میماند قصه اش که روزی به آن شاید بخندی و شاید ….
ای ناخدای دلهای پرغصه! دلم را دریاب…..
خودت بخوان بانو!
به نام خدا
و حرفهایم را از نگاهم خودت بخوان بانو!
خانه موسی بن خزرج اشعری غلغله است، همه میروند و میآیند. لبها همه خندان و دلها شاد است و گویی آمدن بانو روحی تازه در ساکنان این شهر دمیده است.
بانو در اتاقی خلوت و کوچک در آن خانه بزرگ سکنا گزیده است و با وجود ضعف و ناتوانی جای عبادتش را پهن کرده و بیوقفه مشغول دعا و مناجات است.
گاهی کودکی را میآورند که بانو برایش دعا کند و گاه بیماری را که بانو دست شفا بر سرش بکشد و بانو با همه ناخوشی و ضعفش دست رد به سینه هیچ یک نمیزند و به خادمهاش که از این وضع راضی نیست سفارش میکند که:” بگذار بیایند ، این بندگان خدا به امیدی آمدهاند، من نیز برای همین اینجایم که بذر محبت اهل بیت بیش از پیش در دل شیعیان جوانه زند، کسی را رد نکنید، تا جان داشته باشم جوابگوی همگان خواهم بود.
اما حال بانو رفته رفته به وخامت میگذارد و صبح هفدهمین روز، دیگر بانو از جای نیز برنمیخیزد. خواهرش را به قصد وصیت طلب میکند. اسما با چشمانی گریان بر بستر خواهر حاضر شده و گوش میدهد.
صدای فاطمه بانو گویی از چاه در میآید:” اسما وقت رفتنم رسیده، دیگر امیدی به دیدن مولایم ندارم. اگر برادر را دیدی سلام مرا به او برسان، بگو که در اشتیاق دیدارش سوختم و ساختم.” صدای بانو قطع میشود و ناله از همه برمیخیزد، اما بانو دوباره چشم باز میکند و آخرین وصیتش را به زبان میآورد:” به برادرم احمد و بقیه بگو جان آنها و جان رضا ، برادرم را تنها نگذارند… اشک از چشمان بیرمق بانو میچکد: مراقب جوادم باشید، آه جوادم…
چشمان بانو بسته میشود و زیر لب چیزی میگوید. خواهر سر را به لبان فاطمه بانو نزدیک میکند و بر سر و صورت میزند. بانو شهادتین خود را بر زبان جاری کرده و چشمان منتظر به دیدار برادر را برای همیشه به این جهان بسته است.
هیاهویی در باغ موسی برپاست، تمام شهر به تشییع بانو آمدهاند، زن و مرد بر سر و سینه میکوبند. موسی و پسرانش قبری در باغ بابلان در سرداب آماده کردهاند و اکنون بدن مطهر آماده است که در قبر گذاشته شود، اما چه کسی این کار را به انجام خواهد رساند؟
بعد از مشورتهای بسیار نام پیرمردی قادر نام بر زبان میآید که در تقوا و بزرگواری زبانزد است اما قبل از آنکه او بیاید صدای پای سم اسبانی بگوش میرسد و در میان بهت همگان دو سوار از راه میرسند.
همه بیآنکه چیزی بگویند بیاختیار کنار میروند، گویی که آن دو سوار بر قلوب همه تصرف کرده و آنان را از دخالت باز میدارند.
دو سوار که یکی میانسال است و دیگری جوان و هر دو چهره خود را پوشاندهاند جلو میآیند، کسی چهره آن دو را نمیبیند ولی شانههایشان از گریه تکان میخورد، سوار میانسال به داخل قبر میرود و نوجوان بالا میماند و بدن مطهر را به سوار داخل قبر میدهد. لبهای سوار تکان میخورد و چشمهایش میبارد. تلقین را میخواند و برای آخرین بار وداعی تلخ و جانسوز.
شاید اگر کسی آن نزدیک بود، میشنید که سوار میانسال به آن بانوی رنج کشیده میگوید:” آمدم معصومه جان ، رضایت آمد، جان برادر…..
لحد را میگذارند،
و با دستان خود خاک بر مزار بانو میریزند،
و خاک میریزند
و خاک میریزند
و با اشک آن مزار پاک را آبیاری میکنند.
سپس سوار بر اسب میشوند و نگاهی برای آخرین بار به قبر بانو و جمعیت میاندازند و سپس در میان بهت همگان ازمقابل دیدهها ناپدید میشوند………
السلام علیکِ یا فاطمه معصومه
باز هم مثل کودکی هر سو میدوم در رواق تو در تو
دفترم دشت و واژهها آهو… گفتم آهو و ناگهان بانو..
شعر از دست واژهها خسته است بغض راه گلوم را بسته است
بغض یعنی که حرفهایم را از نگاهم خودت بخوان بانو….
پ ن: شعر از حمیدرضا برقعی
به قلم طوبي
منابع
بحارالانوار محمدباقرمجلسی- به سپیدی یک رویا فاطمه سلیمانی ازندریانی- تاریخ قم حسنبنمحمدقمی- حضرت معصومه فاطمه دوم محمدمحمدی اشتهاردی - کافی محمدبنیعقوبکلینی- مستدرک سفینه شیخ علی نمازی
چگونه ترجمه كنم؟(4)
به نام خدا
در این بخش به حرف تعریف معین the در انگلیسی پرداختهايم. همچنین برای آشنایی شما با شیوه ترجمه با ابزار ترنسلیت نکاتی را در ادامه خواهیم گفت.
حرف تعریف the در انگلیسی در مواردی بکار میرود که شما از قبل با آن آشنا بوده باشید. مثلا وقتی میگوییم the book میدانیم که منظور کدام book است.
حرف تعریف the دراین موارد مورد استفاده قرار میگیرد:
۱ – قبل از اسامی رشته کوه ها، رودخانه ها، اقیانوس ها، دریاها، مجموعه جزایر، بیابان مثال: …The Hamoon River
۲ – قبل از اسامی روزنامه ها، شرکتهای دولتی و ملی، پست سازمانی و …مثال:The New York Times
۳ – قبل از نام کشورهایی که ترکیبی از چند لغت باشند. مثال: The United Kingdom
۴ – قبل از اسامی ترتیبی مانند اول، دوم و …مثال: The first
۵ – قبل از صفات عالی The best
۶ – قبل از اسامی منحصر به فرد مانند ماه، خورشید، زمین و …The moon
اما در موارد زیر از حرف تعریف استفاده نمیشود:
اسامی خاص،
کوه های منفرد،
مناطق،
کشورها،
و شهر و دریاچه
در این بخش هر جلسه به یک نکته برای ارتقا ترجمه با استفاده از ابزار ترنسلیت میپردازیم. این ابزار هم در گوگل و هم در برخی سایتهای ایرانی قابل جستجو میباشد.
این ابزار یک نرمافزار است و مسلما قدرت تحلیل جمله را مانند انسان ندارد. برای اینکه از نتیجه مطلوب برخوردار شوید حتما باید جملهتان را طوری چینش و اصلاح کنید که بهترین و صحیحترین ویرایش از نظر نگارشی را داشته باشد:
به این جمله فارسی دقت کنید: با عصبانیت به سمتی رفت که او نشسته بود.
ترجمه این جمله را به انگلیسی با استفاده از ترنسلیت ببینید:
Angry he went to the place where he was sitting
اما این ترجمه، ترجمه درستی نیست، زیرا اولا قید با عصبانیت، به صفت ترجمه شده و دوما منظور از او در جمله فارسی یک زن است که به he ترجمه شده است.
خوب باید چه کرد؟ باید دقت کنیم که ما در فارسی برای زن و مرد او بکار میبریم در حالی که در انگلیسی این دو متفاوت بکار میروند. پس باید هنگام ترجمه دقت کنیم که ضمایر ترجمه شده صحیح باشند و نکته دیگر اینکه حتما فاعل را ذکر کنیم و اگر جمله ما فاقد فاعل است خودمان فاعل را قرار دهیم تا جمله به شكل صحيح ترجمه شود. مثلا در جمله بالا به این شکل: او با عصبانیت به سمتی رفت که او نشسته بود. حالا جمله را در ترنسلیت قرار داده و نتیجه را بررسی میکنیم.
He angrily went to the place where he was sitting
اکنون قید angrily درست ترجمه شده و فقط ما ضمیر او دوم را خودمان به she مبدل میکنیم.
تمرين: اين جمله فارسي را در ترنسليت(translate) قرار داده و ترجمه را بنويسيد:
دلم نميخواهد از اينجا برود.
ادامه دارد.
عيد سعيد لك!
یا مهدی(عج)!
الإمام المنتظران
عيد سعيد لك
ولادة الأب المجيد
هدية للشيعة
عجل للظهورک
ان شاالله
O Mehdi
Imam waiting people
Happy Eid to you
Birth of a glorious father
Gift to your Shiites
Rushing to your Rise
Ann Shallah
مهديا
اي امام منتظران
عيد بر شما مبارك باد
عیدولادت پدر بزرگوارتان
عیدی شيعيانت
تعجيل درظهورتان
ان شاالله
طوبي نوشت
رو فيش نقدي نقاشي نكن!
به نام خدا
چند روز پیش برای انجام کاری مالی رفتم بانك. همین طور که منتظر نوبت نشسته بودم خانمی با پسربچهای 4-5 ساله وارد بانک شد و اومد کنار من نشست. روی میز مقابل ما تعدادی فیش نقدی با دوتا خودکار برای مشتریها گذاشته بودن. پسربچه به مامانش نیگا کرد و به ورقه های فیش نقدی و خودکار اشاره کرد. مادرش هم بيمعطلی چند تا از فیش نقدیها رو با یك خودکار برداشت و گذاشت جلو بچه و پسرک هم شروع کرد به خطخطی کردن فیش نقدیها. نمیدونم شاید من آدم حساسی هستم يا شايد هم به نظر بنده اين كار اشتباه اومد، در هرحال اين كار ناراحتم كرد. اولش میخواستم به مامانه بگم که آخه این چه کاریه و فلان و بهمان و… اما بعد فکری به خاطرم رسید. از تو کیفم یه ورق سفید با یك مداد درآوردم و دادم به پسره. بهش گفتم: بیا عزیزم با این بنویس. نگاهی بهم کرد و گفت: برای چی؟ می خواستم بگم اینا بهترن ولی مکثی کردم و با خودم گفتم اتفاقا باید دلیلش رو بدونه. گفتم: آخه پسرم این ورقه ها و خودکار برای بانکه. برای استفاده مشتریها برای کارهای بانکیشون. ما برای نقاشی باید از ورق و خودکار خودمون استفاده کنیم. نمیدونم چقدر حرف منو فهمید ولی ورق و مداد رو ازم گرفت و فیش نقدیها و خودکار بانک رو سرجاش گذاشت. نوبتم شد رفتم دم باجه برا ی انجام کارم. داشتم فرمهام رو پر میکردم که دیدم یه نفر داره تکونم میده. برگشتم. پسرک بود. مدادم رو آورده بود پس بده. گفتم برای خودت باشه. گفت: نه مال خودته. من برا خودمو بايد بردارم. خندهم گرفت. حرف خودم رو به خودم پس داده بود:)