من جهنم را قبول ندارم
در آبعلی کسی بود، داش بود، زارع بود و پدرش ثروتمند. خیلی طایفهپرست و کارگشا بود.
او را دوست داشتم ولی افعال و کردارش مرتب نبود. هر موقع به او برمیخوردم سلام میکردم اما اینطور نبود که وقتی دلم برایش تنگ شود و به خانهاش بروم. به آبعلی رفته بودم کسی را ببینم خواستم کمی قدم بزنم او هم مرا دید. به من گفت: ” برویم چایی بخوریم.” قبول کردم.
از من پرسید: “این جهنم چیست من قبول ندارم و خیلی به دلم نمیچسبد که خدا ما را آفریده باشد که به جهنم ببرد. البته اگر کسی آن را برایم واضح کند باور میکنم.”
به او گفتم:"جهنم چیزی نیست که آدم بخواهد تعریف کند خیلی شلوغ است به یک حساب همه در آن هستند.” مثل این است که اهل جهنم را بپرسند جهنم چیست. البته این جمله اخیر را به او نگفتم. دارم بین خودمان میگویم. گفتم:"شما نزولخوری را دیدهای که یا پولش را زود آوردهاند ولی مشتری ندارد که دوباره آن را به او بدهد یا مشتری برای پولش هست و موعدش رسیده اما فرد بدهکار پول ندارد که آن را پس بدهد و او مرتب به بدهکار سقلمه میزند که چرا پول را نمیآوری یا حتی موعدش هم نرسیده اما چون مشتری دارد به بدهکار میگوید پول را زود تهیه کن؟ اگر کسی او را ببیند که چگونه دارد هَلهَل میزند و جلوی دهانش برود به نظرم آنجا بخاری از جهنم پیدا شود.”
گفت:” دیگر نمیخواهد بگویی.” چون ملّاک بود گویا به این گونه آدمها زیاد برخورده بود.
مجالس حاج اسماعیل دولابی ج ۳