حتی یک ببخشید ناقابل!
به نام خدا
سلام نماز که داده شد سجده رفتم: شکرا لله شکرا لله شکرالله، حمدالله حمدا لله، آآآآآآخ
چشمتان روز بد نبیند که ناگاه دردی شدید توی سرم پیچید و دسته عینکم توی گوشم فرو رفت و پیشانیم به مهر کوفته شد و دنیا لحظهای جلو چشمانم تیره و تار گشت!
از شما چه پنهان خانم محترمی که جلو بنده نشسته بودند بعد از نماز چهارزانو شده و بر روی سر بنده جلوس فرموده بودند و رضایت هم نمیدادند که برخیزند! صدای آخ بنده هم گویا ایشان را مجاب نکرده بود بنابراین چارهای جز این نداشتم که با تکان محکمی خود را نجات دهم و البته بسیار کار سختی بود زیرا بانوی محترمه تقریبا سنگین وزن بود!
بهرحال ایشان رضایت داده و کمی جلو رفتند و بنده نفسی کشیده و برخاستم و خوب بالطبع با خودم فکر کردم که الان برمیگردند و یک ببخشید ناقابل به این گردن شکسته تقدیم میکنند ولی خوب ایشان اصلا به روی مبارک نیاورده و حتی سر را به اندازه ده درجه هم برنگردانیدند و از این روی حقیر در خماری خواهش میکنم باقی ماندم!
بهرحال خود را دلخوش به این نمودم که با صبرِ بر اذیّت به گفته پیامبر گرامی اسلام دری از خیر به رویم باز شود، پس چیزی نگفته و دوباره به سجده رفتم: الحمدلله رب العالمین…