The Promised Saviour
نگاهی دیگر به تاسوعا
نگاهی دیگر به تاسوعا
روز تاسوعا روز اتساع است یعنی وسعت یافتن.
در این روز هر کس که بتواند خود را به نفس اطاعت پذیر و ولایتمدار حضرت ابوالفضل نزدیک کند، میتواند بهره برده و ظرفیت وجود خود را گشایش دهد.
در مسیر کربلا عدهای به عقل رجوع کردند و نه خود با امام رفتند و نه موافق رفتن امام بودند، اما عدهای بر مرکب عشق سوار شدند که امیر این عده ابوالفضل است که پشت سر قافله سالار عشق حرکت کرد و با ولی زمان و امامش به وحدت رسید.
چگونه در مسیر این عشق قرار بگیریم؟
برای حرکت در این مسیر باید همچون ابوالفضل العباس عبد بود و با عشق عبد بود. اول ما را در دامنه ارتباطات محدود میسنجند و اگر نمره گرفتیم به کلاس بالاتر میبرند. اول باید در روابط فردی و خانوادگی نمره محبت بیاوریم و سپس در حوزه اجتماع و ولایت امام وارد شویم. اگر چنین شد و از شراب عشق به ما چشاندند، دیگر به خود و ماده بیاعتنا میشویم و پرواز روح در آسمان عشق آغاز خواهد شد. وقتی که حضرت ابوالفضل به شریعه فرات میرسند و برای پر کردن مشک، دستان مبارک را به زیر آب میبرند، خنکای آب را حس میکنند و عرق شرم بر پیشانی مبارکشان مینشیند که وای بر من که مولایم با لبان تشنه میجنگد و دستان من خنکای آب را حس میکند و همان جاست که دستانش را فنا میخواهد.
پس از آن برای رساندن آب به خیمه میجنگد و هر لحظه ضربتی و کنار رفتن حجابی…
آنگاه تیری بر چشمان زیبایش فرود میآید و آخرین حجاب هم کنار میرود و دیگر خود را با ولیالله یکی میبیند و او را برادر خطاب میکند و سرش بر دامن او قرار میگیرد و در اصل بر دامان مادر که مرکز این عشق است میافتد…
طوبی
به جهنم!
چرا شاهچراغ؟
امیر عضدالدوله محافظان و خدمتکاران را مرخص کرد و گفت همه برگردند. وزیرش ابوالفتح راضی نبود: “امیر اجازه بدهید حداقل دو نگهبان بر خانه بگماریم، صلاح نیست شب اینجا تنها بمانید.”
امیر خندهای کرد و گفت: ” نگران نباش ابوالعمید! پیرزن مراقب من است. قرارمان این بوده که تنها به خانهاش بروم.” چارهای نبود؛ امیر وارد خانه گلی پیرزن شد و ابوالفتح با خدم و حشم به قصر بازگشت.
پیرزن ظرف شیر گرم را جلوی امیر گذاشت و خود کمی دورتر نشست:” شیر را نوش جان کنید و بخوابید. من مراقبم هر وقت چراغ نمایان شد بیدارتان میکنم. همیشه ثلث آخر شب نمایان میشود و هنوز خیلی مانده.”
_ تو اصلا نمیخوابی مادر؟
_تصدقت گردم نه! شب جمعهها برای تک تک امواتم نماز میخوانم و بعد هم به نافله شب مشغولم تا صلات صبح. برای همین است که چراغ را بالای تپه شبهای جمعه میبینم.
_پس من هم بیدار میمانم. امیر این را گفت و شیررا سر کشید. اما دیرزمانی نگذشت که چشمانش گرم شد و دراز کشید و به خواب رفت. پیرزن اما سر سجاده به دعا و نماز مشغول بود. شب به نیمه رسیده بود. گاه صدای پارس سگی از دور میآمد و سکوت شب را میشکست. پیرزن بالای سر امیر آمد که راحت و بیخیال خوابیده بود. بزرگترین و مقتدرترین امیر آل بویه اکنون در خانه گلی پیرزنی فرتوت به خواب رفته بود. پیرزن به آرامی ملحفهای روی او انداخت و به پنجره کوچک اتاقش نزدیک شد و به آرامی پرده کهنه را کنار زد. قلبش از هیجان نزدیک بود بایستد. چراغ! بله چراغ دوباره روشن و پرنور بالای تپه میدرخشید. خود را بالای سر امیر رساند و فریاد زد: شاه چراغ! شاه چراغ! امیر از خواب پرید و سراسیمه کنار پنجره کوچک چوبی رفت. بله! راست بود. چراغی پرنور بالای تپه میدرخشید. سر و پا برهنه از خانه پیرزن بیرون زد و خود را به تپه رساند. اما وقتی کنار تپه رسید، اثری از چراغ نبود. پس به خانه پیرزن بازگشت و از پنجره دوباره بیرون را نگاه کرد. چراغ پرنور، بالای تپه میدرخشید.
***
_گوش کن ابوالفتح! شخص امین و صالحی را مامور این قضیه کن. تمام تپه و اطرافش باید بخوبی گشته شود. باید بدانم موضوع چیست. آیا مدفن اولیایی از خدا آنجاست یا کسی ما را بازی میدهد یا …نمیدانم هر چه هست زودتر مرا از آن آگاه کن.
_سرورم! بزودی خبر آن را به شما خواهم داد.
***
_بگو ابوالفتح میشنوم.
_امیر اکنون برایمان روشن شده است که آن تپه که هر شب جمعه نیمههای شب چراغی پرنور بالای آن درخشیدن میگیرد مزار و مدفن کیست.
_بگو تا بدانم، کیست؟
_احمدبنموسی برادر علیبنموسیالرضا که عوامل مامون او را در اینجا به همراه جمعی از برادران و یارانش به شهادت رساندند.
_عجب! از کجا دانستید؟
_از انگشتری که بر انگشتش بود و بر نگین آن نقش “العزه لله احمدبن موسی” نقش بسته بود و قرائن دیگر. بدن مبارکش نیز بعد از گذشت این همه سال سالم مانده است.
_پس باید برایش بارگاه و مقبرهای بسازم که زیارتگاه محبان اهل بیت گردد.
بله! اینگونه بود که نام آن حضرت به شاهچراغ معروف گشت.
طوبی
یک فنجان قهوه در تختخوابش
روزی ڪه مصطفے به خواستگاری من آمد مادرم به او گفت : این دختر صبح ها ڪع از خواب پا مے شود ، در فاصله ای ڪھ دستش را شسته و مسواڪ می زند ، یڪ نفر تختش را مرتب ڪرده است و لیوان شیر را جلوی در اتاقش آورده اند و قهوه را آماده ڪرده اند. شما مے توانید با این دختر ازدواج ڪنید ؟
♥️♥️♥️
مصطفے ڪه خیلے آرام گوش مےڪرد ؛ گفت : من نمے توانم برایش مستخدم بگیرم ، ولے قول مے دهم تا زنده ام ،وقتے بیدار شد ، تختش را مرتب ڪنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورم روی تخت. تا وقتی شهید شد این کار را مےڪرد ، خودش قهوه نمے خورد اما چون مے دانست ما لبنانے ها عادت داریم ؛ درست مےڪرد و وقتی منعش مےڪردم ، مےگفت : من به مادرتان قول داده ام تا زنده ام این کار را بکنم.
به کوری چشم تو!
روبروی امام نشسته بود و با شیطنت امام را نگاه میکرد. لبان مبارک امام به ذکر مترنم بود و از روی حیا چشم به زمین دوخته بود.
خواسته بود امام صادق علیهالسلام را ببیند و سوالش را بپرسد. اجازه داده بودند.
به زبان آمد:
اگر روزی یڪی از دوستان شما گناهی کند، عاقبتش چگونه خواهد بود؟
امام سر بلند کرده و فرمودند:
خداوند به او یڪ بیماری عطا مینماید تا سختیهای آن بیماری ڪفارۀ گناهانش شود.
دوباره پرسید:
اگر مریض نشد چه؟
امام با آرامش فرمودند:
خداوند به او همسایهای بد میدهد تا او را اذیت نماید و این اذیت و آزار همسایه، ڪفارۀ گناهانش شود.
دندانهایش را به هم سایید:
اگر همسایۀ بد نصیبش نشد چه؟
امام با سعه صدر جواب داد:
خداوند به او دوست بدی میدهد تا وی را اذیت نماید و آزار آن دوست بد، ڪفارۀ گناهان دوست ما باشد.
دست بردار نبود:
اگر دوست بد هم نصیبش نشد چه؟!
اما صبر امام هم تمامی نداشت:
خداوند همسر بدی به او میدهد تا آزارهای آن همسر بد، ڪفارۀ گناهانش شود.
با لجبازی ادامه داد:
اگر همسر بد هم نصیبش نشد چه؟
امام دانه دیگری از تسبیح را انداخت و لبخندی بر لب مبارکش نشست:
انشاءالله خداوند قبل از مرگ به او توفیق توبه عنایت میفرماید.
در کلامش عناد و خشم آشکار بود:
و اگر نتوانست قبل از مرگ توبه ڪند چه؟
امام سر بلند فرموده، نگاهی به او کرد و حرف آخر را زد:
«به کوری چشم تو ! ما او را شفاعت خواهیم کرد »
عوالياللئاليالعزيزيةفيالأحاديثالدينية، ج۱ ص ۳۴۵
بازنویسی حدیث از طوبی
صلوات خاصه امام صادق(علیهالسلام)
عاشقانهای بر نماز شب بیست و دوم ماه شعبان
بسم الله
بعد از سپری شدن بیست و یک شب امشب دستم را گرفتی تا در وادی توحید جامی از شراب احدیت به دستم دهی. از هر طرف رفتم به تو رسیدم با عدد ده که یک است و سرسلسله اعداد. از هر طرف رفتم تو را دیدم و گفتی تنزیه کن مرا از شرک با خواندن سوره زیبای کافرون در هر رکعتی از دوپاره عاشقانه امشب تا اذنت دهم تا نام احدم را بر زبان جاری کنی و خواندم و به عدد الله رسیدم: جامع اسماءت
امشب به عجب بزمی دعوتم نمودی!
اما بیمدد او نبود؛ دومین نور از انوار امامتت و چهارمین از ولایتت: حسن که حُسن خلقت توست.
آری نور او مدد راهم شد و دستم را گرفت تا از شرک رهایی یابم و تسلیم محض شوم اگر قدر بدانم.
او که تسلیم شد به آنچه دیگران نپسندیدند و او پسندید چون تو پسندیدی: ولا انا عابد ما عبدتم
در این بزم عاشقانه دانستم به احسن حال نخواهم رسید اگر ذرهای شریک کنم میل خود را بر خواست تو.
و این اول قدم در وادی توحید بود…
پن: ۶ آیه سوره کافرون+۴،آیه سوره توحید=۱۰
۱۵بارتوحید×۴ تعداد آیات آن=۶۰ و ۱ بار کافرون×۶ تعداد آیات آن=۶ ۶۰+۶=۶۶
و ۶۶ عدد اسم الله است و در دو رکعت خوانده شد پس ۶۶+۶۶=۱۳۲ و ۱+۲+۳=۶( ۶ عدد ولایی امام حسن مجتبی(ع)
۲۷تعداد کلمات سوره کافرون+۱۹ تعداد کلمات سوره توحید=۴۶ و ۴+۶=۱۰
وشب ۲۲=۲+۲=۴ چهارمین معصوم ،امام حسن مجتبی(ع) و عدد ابجد الله ۶۶ است که ۲۸۹۳ بار در قرآن تکرار شده که مجموع ارقام آن باز ۲۲ است ۲+۲=۴
و اسم احد ۱۳ که باز مجموع ارقام آن ۴ است.
نماز شب بیست و دوم دو رکعت است که در هر رکعت بعد از حمد یک بار سوره کافرون و پانزده بار سوره توحید خوانده میشود.
طوبی