تعارض غیرمستقر هوای پایتخت با امتحان اصول!
به نام خدا
تعارض مستقر یا غیرمستقر بین امتحان اصول و هوای پایتخت!
نمیدانم این چه سِری بود که امسال هوای تهران، هم زمانِ امتحان شفاهی و هم امتحان کتبیِ اصول، حسابی ما را در منگنه گذاشت.
البته به دو شیوه مختلف: زمان امتحان شفاهی، با خشم و دندون قروچه(بس که هوا آلوده بود) و امروز با لبخندی برفی(از لبخند هم کمی فراتر رفته بود!)
خلاصه هر دوبار مدارس پایتخت در همه مقاطع تعطیل شدند و طلاب بینوا! همچنان آماده و گوش بزنگ تعطیلی ماندند که سودی هم نداشت!
نمیدانم این تعارض از کدام نوع بود؟ مستقر که نبود چون در آن صورت هر دو تساقط مینمودند، اما هوای تهران با قدرت تا ظهر به بارش ادامه داد و امتحان اصول 4 هم برگزار گردید؛ پس شاید از نوع غیرمستقر بود، زیرا بلاخره اصولِ مقتدر، بر هوای بشدت برفی تهران فائق آمد و با قوت و اقتدار برگزار شد.
بنده هم که با صد سلام و صلوات در خیابانها و پیادهروهای برفی و لغزنده قدم برمیداشتم در شش جهت، سوره توحید را خواندم تا مبادا لیز خورده و بلایی سرم بیاید. البته بعد از عمل به روایت، برای خود برائت صادر نمودم که اتفاقی نخواهد افتاد(زیرا خوانده بودم که اگر کسی در شش جهت بالا، پایین، سمت راست و چپ و جلو و پشت سرِ خود این سوره مبارکه را بخواند،مثل اینکه خود را در کیسهای محفوظ قرار میدهد)، اما چه کنم که عقلِ ناقص، دست از سرم برنمیداشت و مرتب احتیاط را گوشزد میکرد. پس بنابر اصل اشتغال، ذمه خود را از افتادن بری ندانسته و در کمال احتیاط قدم برمیداشتم!
هر چه بود به لطف خدا، امتحان را دادم و به سلامت بازگشتم اما همچنان برایم سوال است که چرا بین هوای پایتخت و امتحان اصول اینگونه تعارض برقرار میشد و شاید هم بین ما و امتحان اصول تعارض بود؟!
همگی در امتحانات موفق و موید باشید ان شاالله. ?
پ ن1: نورالثقلین، ج 5، ص 703 در فضائل سوره توحید
پ ن2: از باب مزاح بود وگرنه قوانین تکوینی را چه به قواعد اصولیه؟:)
به قلم طوبي
تروريست يا جنتلمن؟!
روزي جايي
روزی
جایی
دقیقه ای
خودت را باز خواهی یافت
و آن وقت
یا لبخند خواهی زد
یا اشک خواهی ریخت!
پابلو نرودا
خودت را جای او بگذار!
بسم رب الشهدا و الصدیقین
باور کن صداقت داشتن آسان نیست!
تا بحال برایت پیش آمده که ناخواسته در اثر اهمال، کاری را انجام بدهی و بعد دلت نخواهد آن را گردن بگیری؟
مثلا ظرفی را شکستهای که خیلی گران قیمت بوده و بعد بیش از آنکه به اقرار فکر کنی، دوست داشته باشی پنهانش کنی؟
وسیله برقی را خراب کرده باشی و بجای گردن گرفتن، دلت بخواهد بگویی احتمالا نوسانات جریان برق خرابش کرده؟
با ماشینت غیرعمد خطی به ماشین همسایه بیندازی و در خوشبینانه ترین حالت ممکن، ضمن پذیرش خسارت گفته باشی: مقصر اوست که ماشینش را اینجا پارک کرده؟
اگر زبانم لال جان انسانی در میان باشد چه؟
میتوانی با فرض خطایت، براحتی اعتراف کرده و مسئولیت خود در آن حادثه تلخ را انکار نکنی؟
اگر جان دهها انسان در بین باشد چطور؟ حتی اگر خطای تو به تنهایی نباشد، گناه بقیه را هم به گردن خواهی گرفت؟
وجدانت را قاضی کن و جواب بده.
مطمئن باش اندکند آنهایی که قد علم کرده و با شجاعت تمام مسئولیت خطای خود و حتی دیگران را میپذیرند.
این همان کاری بود که آن مرد انجام داد.
حتی وقتی که زبان در دهانش خشک شده بود و تو متوجه شدی.
حتی زمانی که مردمک نگران و شرمسارش در چشمانش دودو میزد و تو دیدی.
حتی وقتی که بغض در صدایش شکست و تو شنیدی.
حتی زمانی که قلبش به درد آمد و تو حس کردی.
حتی وقتی که رنگ رخسارهش همچو مهتاب پریده بود و شاید دیدی و شاید هم ندیدی.
اما او گفت و صادقانه هم گفت.
یادمان باشد که انصاف داشتن از نشانههای مومن است. خودمان را جای این مرد بگذاریم. اگر ما بودیم چنین شجاعتی داشتیم؟
به قلم طوبي
افقي يا عمودي؟!
بسم القاصم الجبارين
عمودي آمدند
افقي برخواهندگشت…
They came vertically
Will return horizontally …
لقد جاءوا عموديا
سيعود افقيا …
در منطقه بیشک افقی میگردد
یانکی صفتی اگر عمودی باشد.
ارزش كفش قاسم سليماني بيشتر از سر ترامپ!
سيد حسن نصرالله:
قصاص عادلانه به این معنی نیست که شخصیتی که هدف قرار میگیرد، هم وزن حاج قاسم سلیمانی باشد، کفش سردار سلیمانی ارزشش از سر ترامپ بیشتر است. هیچ شخصی در كل آمريكا، هم وزن قاسم سلیمانی نیست که بتوان او را قصاص کرد. قصاص عادلانه موجودیت نظامی آمریکا در منطقه است.(كه بايد هدف قرار گرفته شود)
سلام شهيد زندهام!
سلام شهيد زندهام!
بسم رب الشهدا
سلام بر سردار مقاومت!
سلام بر مردي كه لحظهاي در برابر استكبار سر خم نكرد.
سلام بر مردي كه در مقابل زر و زور تسليم نشد.
سلام بر مردي كه عمرش به جهاد و تلاش گذشت.
سلام بر مردي كه كابوس داعش شد.
سلام بر مردي كه خواب راحت را از صهيونيست گرفت.
سلام بر مردي كه سردار تمامي مستضعفين مقاوم جهان بود.
سلام بر مردي كه در اين دوره وانفساي قحطالرجال “مرد” بود.
سلام بر مردي كه در ولايت مداري صادق بود
و سلام بر مردي كه به تعبير رهبرمان در زمان حياتش
شهيد زنده خوانده شد.
سلام قاسم برادر احمد
سلام عزيز برادرم
سلام شهيد زندهام…
اندر احوالات بنده و امتحانات:)
بنام خدا
اين نوشته را قبل از امتحانات ترم پيش به قلم تحرير درآورديم اما چون آن را مناسب با حال اين روزهاي خود و دوستان ديديم، با اندكي تصرف مجددا خدمت شما تقديم مينُماييم:)
اندر احوالات بنده و امتحانات!(طنز)
الیوم بلاخره بعد از سپری شدن فصل پاييز و البت به انتها رسيدنِ بهانههای بيشمار بنده برای درس نخواندن؛ از جمله هجوم اندوه و انبوه( درسهاي تلنبار شده) و غصه و قصه و تنبلي و سَمبلي(منظورمان سمبل نمودن درسهاست) و وبلاگ و هاتداگ(قافيه كم آورديم!) و… تصمیم گرفتیم کمر همت بسته و به هر لطایف الحیلی که شده مشغولیات الذهن را از خود دور ساخته و به مطالعه دروس فخیمه مشغول گردیم، پس به ناچار به سراغ کتب درسی رفته و یکی را برداشته و در نقطهای از خانه جلوس فرموده و ذهن مبارک را به کتاب مشغول ساختیم!
ده دقیقه بعد: خستگی چنان بر اعضا و جوارح غالب گردید که گویی ما را در هاون سنگی انداخته و خوب نرم و نَهول نمودهاند پس به ناچار دستها را به غایت از هم باز کرده و چنان کش و قوسی به خود دادیم که از صدای ترق و تروق استخوانها و مفاصل، خود نیز حیرت بنمودیم!
چند ثانیه بعد: به ناگه توجهمان به قسمتی از فرش جلب گردید که انبوهی از آشغالیجات در آن نقطه جمع شده بود، پس با کف دست مشغول به جمع آن گشتیم و چون این کار به مذاقمان خوش آمد، در دیگر قسمتها نیز تکرار نمودیم تا اینکه تپه ای از خرده آشغالیجات در کنار کتابمان جمع گردید و با خود اینگونه توجیه فرمودیم که البته این کار لازم بود وگرنه بی درنگ مورچگان را به این نقطه میکشاند!
پس کتاب را برداشتیم که دیگر با جدّیت درس بخوانیم ولی گویا مغز نداشته ما را با سرب اندودیده بودند که هیچ در کلهمان فرو نمیرفت، پس بلاجبار(عاجزا درک بفرمایید) کنترل جعبه جادو را برداشته و مشغول به عوض کردن پیدرپی کانالهای بیخاصیّت آن گشتیم و چون چیزی عاید نگشت ذهنمان که در این گونه موارد بسی خلاق عمل مینماید، توجه را به خودِ کنترل معطوف داشت که بغایت کثیف گشته بود، به سرعت سنجاق قفلی پیدا نموديم و با سرِ تیزش شروع به تمیز کردن و خارج کردن خرده ریزهها از زیر کلیدها نمودیم( حتما امتحان کنید، بسیار مفرح و سرگرم کننده است!) و اَلبت که خود پروجهای دقیق است و کم از خواندن کتابهای سخت درسی نیست!
ده دقیقه بعد: اکنون دیگر خسته و مانده گشتهایم و خواب در چشمان ترمان میشکند، یا باید کابوس امتحان را فراموش کرده و رویای شیرین صبحگاهی را بر آن مرجّح بداریم (به نظرمان ايرادي ندارد زيرا از مقوله ترجيح بلا مرجح است!) یا باید برای خود چای یا قهوهای دم کنیم تا خستگی بیش از حد درس خواندن، اندکی زائل گردد( همان اولي را ترجيح ميدهيم)
در هر حال شما را به خدای میسپاریم و این نصیحت را ازآبجی جانِ درسخوانتان بپذیرید که:” اِنقدر مثل بنده، درس نخوانید دیگر، بس است خود را هلاک کردید، خدا به داد دل اطرافیانتان برسد!!”
پ ن: نهول(با فتح نون)، در گویش خراسانی به معنای کوفته شدن میباشد.
به قلم طوبي