خودت را جای او بگذار!
بسم رب الشهدا و الصدیقین
باور کن صداقت داشتن آسان نیست!
تا بحال برایت پیش آمده که ناخواسته در اثر اهمال، کاری را انجام بدهی و بعد دلت نخواهد آن را گردن بگیری؟
مثلا ظرفی را شکستهای که خیلی گران قیمت بوده و بعد بیش از آنکه به اقرار فکر کنی، دوست داشته باشی پنهانش کنی؟
وسیله برقی را خراب کرده باشی و بجای گردن گرفتن، دلت بخواهد بگویی احتمالا نوسانات جریان برق خرابش کرده؟
با ماشینت غیرعمد خطی به ماشین همسایه بیندازی و در خوشبینانه ترین حالت ممکن، ضمن پذیرش خسارت گفته باشی: مقصر اوست که ماشینش را اینجا پارک کرده؟
اگر زبانم لال جان انسانی در میان باشد چه؟
میتوانی با فرض خطایت، براحتی اعتراف کرده و مسئولیت خود در آن حادثه تلخ را انکار نکنی؟
اگر جان دهها انسان در بین باشد چطور؟ حتی اگر خطای تو به تنهایی نباشد، گناه بقیه را هم به گردن خواهی گرفت؟
وجدانت را قاضی کن و جواب بده.
مطمئن باش اندکند آنهایی که قد علم کرده و با شجاعت تمام مسئولیت خطای خود و حتی دیگران را میپذیرند.
این همان کاری بود که آن مرد انجام داد.
حتی وقتی که زبان در دهانش خشک شده بود و تو متوجه شدی.
حتی زمانی که مردمک نگران و شرمسارش در چشمانش دودو میزد و تو دیدی.
حتی وقتی که بغض در صدایش شکست و تو شنیدی.
حتی زمانی که قلبش به درد آمد و تو حس کردی.
حتی وقتی که رنگ رخسارهش همچو مهتاب پریده بود و شاید دیدی و شاید هم ندیدی.
اما او گفت و صادقانه هم گفت.
یادمان باشد که انصاف داشتن از نشانههای مومن است. خودمان را جای این مرد بگذاریم. اگر ما بودیم چنین شجاعتی داشتیم؟
به قلم طوبي