حالا همهتون تا صبح راحت بخوابین!
به نام خدا
حالا همهتون تا صبح راحت بخوابین!
ظرفها را با دستهای کوچکش به سمت شیر آب حیاط میبرد و کنار شیر روی پا مینشیند.
بعد با دقت قاشقها، بشقابها، لیوانها و ظرفهای بزرگتر را جدا میکند و در همان حال میگوید:
_ خوب شما باید فعلا منتظر باشین تا نوبتتون بشه. خوب عزیزانم شما بیایید جلو تا شستشو انجام بشه، الان همهتون مثل دسته گل میشین، یک کم طاقت بیارین.
در همان حال تند تند قاشقها را میشوید و کنار میگذارد.
_آی آی، چشمم سوخت، بسه، اواواو(صدای گریه)
-صبر کنین دیگه، الان آب میکشمتون، بعوضش الان تمیز میشین، مث ماه میشین.
تند و تند قاشقها را آب میکشد و کنار میگذارد.
(با صدای بم): پس کی نوبت ما میشه؟
-صبر داشته باش، اول کوچیکترا، بعد بزرگترا، باشه؟
یکی از لیوانها از دستش میافتد.
-آی ی ی ی
-آخ ببخشین، چیزیت نشد؟ ببینم.
با دقّت لیوان را بررسی میکند.
-نه چیزیت نشده، الکی گریه نکن، هیچی نشده، ببین چقد تمیز شدی، برق میزنی.
قابلمه را برمیدارد و با دستهای کوچکش به زحمت میشوید.
(صدای بم): یواش! چقد محکم اسکاچ میزنی، دردم اومد.
-آخه بدنت خیلی چرب و کثیفه، باید تمیز بشی دیگه، الان تموم میشه، حالا آبت میکشم بعدش راحت میخوابی.
سبد ظرفهای شسته را با دستهای کوچکش برمیدارد و به سمت آشپزخانه در گوشه حیاط میبرد و در همان حال میگوید:
خوب دیگه، حالا همهتون تا صبح راحت بخوابین، دیدین چقد تمیزی خوبه، اگه کثیف بودین که نمیتونستین راحت بخوابین. شبتون بخیر!
پ ن: عکس تزیینی است.
خاطره نگاری
به قلم طوبی