قولی که زود فراموش میشود
بنام خدا
قولی که چقدر زود فراموش میکنیم!
مادر نگاهی به ساعت میکند، یکربع بیشتر به افطار نمانده. کمی هول میشود:” ای داد بیداد، هنوز کلی کار دارم.” قرار است پسر و عروسش هم برای افطار به خانه آنها بیایند و او تنها و خسته مشغول آماده کردن سفره افطار است. همسرش مشغول صحبت با تلفن است و دخترش از دانشگاه هنوز برنگشته و پسر کوچکتر هم سرش به موبایل گرم است. با خود زمزمه می کند: “هیچ کس به فکر من نیست، مگر من روزه نیستم؟ یعنی نباید با خودشون بگن این بنده خدا هم کمک میخواد چقدر بیفکرن!”
بلاخره سفره افطار را میاندازد، همسر و پسرش هم میآیند و همزمان زنگ خانه هم به صدا در میآید، پسر و عروس و دخترش با هم می رسند. جواب سلام آنها را با دلخوری میدهد. عروسش جلو می آید:” مادر کاری هست من انجام بدم؟”
” نه عزیزم، شما فقط اذان رو بگو.” پسر کوچک می خندد.
عروس از لحن نیشدار او جا میخورد و به همسرش نگاه میکند. پسر کوچکش جلو میآید:” مامان پارچ شربتو بده من ببرم.” با لج دست او را پس میزند:” نمیخواد اون موقع که باید میاومدی نیومدی، حالا دیگه برو سر سفره بشین!”
هنوز دلش خنک نشده! نگاهی به همسرش میکند:” تلفن نسوخت این قدر حرف زدی! اسم ما خانما بد در رفته!”
سر سفره افطار سکوت سنگینی حکمفرما می شود. پدر امّا این سنگینی را میشکند:” بچه ها مامان امروز خیلی خستست ببخشید قصدی نداشت، وگرنه خودتون میدونید از هیچ چیز به اندازه کنار شما بودن خوشحال نمیشه.” پسر به آرامی میگوید:” ببخشید ما دیر رسیدیم ترافیک خیلی سنگین بود….”
دیگر چیزی نمیشنود. از رفتار خود پشیمان است.” خدایا! این من نبودم که دیشب به خدا قول دادم قلب امام زمانم را نرنجانم؟ وقتی ندای “بالحجة” را با چشمانی اشکبار زمزمه کردم به خود گفتم دیگر امام زمانم را اذیت نخواهم کرد. این چه رفتاری بود، دل همه را شکستم!”
عارف واصل حاج اسماعیل دولابی می فرماید:” برای شناسایی* امام زمان *عجل الله تعالی فرجه الشریف ان شاالله از در خانه ات شروع کن، اوّل بچه ات، همسرت، همسایه های خوب اگر داری، آنها را بشناس، آن وقت خدا برکت میدهد و امامت را میشناسی. والّا نمیشود که آدم اینها را پایمال کند، لگد کند و او(امام زمان) را بشناسد!”
گاهی واقعا اطرافیانمان نمیدانند رفتار آنها آزاردهنده است، بجای نیش زبان زدن و رنجاندن، مستقیما خواستههای خود را مطرح کنیم.