زندگانی حضرت معصومه(5)
بنام خدا
قسمت پنجم: خواهران بیتاب
مدینه 14 محرم سال 200 ه ق
فاطمه بانو و خواهرانش پیرامون ابوالحسن حلقه زدهاند و چشمان مضطرب و گریان خود را آنی از آقا برنمیدارند، گویا میترسند در همان یک لحظه او را از دست بدهند. برادر سعی میکند خواهرانش را آرام کند گرچه خود نیز نگران و پریشان به نظر میرسد و این اضطراب برای حال خود و رفتن اجباریش نیست بلکه بیشتر نگران حال برادران و خواهران و اقوام و شیعیان است که تنها ماوا و پناهشان علیبنموسی است و با وجود او دشمنان کمتر جرات تعرض و آزار به آنها را دارند.
یکی از خواهران میپرسد:” سرورم بعد از شما چه کسی در روضه نبوی بنشیند و پاسخ سوالات مردم و دانشمندان را بدهد؟”
دیگری بیتابتر و بیقرارتر مینالد:” مولای من! شما سرپرست و صاحب اختیار ما و شیعیانید، بعد از رفتنتان به کجا پناه ببریم؟”
آه از نهاد همه بلند میشود، بقیه اهل بیت نیز اکنون دور ابوالحسن جمع شدهاند.
رقیه با چشمانی اشکبار به برادر نگاه میکند:” آقای من اگر مثل دفعه پیش به اینجا حمله کنند و شما نباشید چه بر سر ما خواهد آمد؟”
فاطمه بانو ولی بیشتر گویا نگران برادر است تا خود:” برادر جانم! دردتان به جان خواهر! شما نباید تنها به این سفر خطرناک بروید، اجازه بدهید ما هم با شما بیاییم، این طور خیالمان راحتتر است.
ابوالحسن سعی میکند آنها را آرام کند:” بله میدانم، این سفر خطرناک است و بیبازگشت، اما تقدیر الهی است و باید با رضا به آن تن داد. بعد از من در اینجا امور به دست احمد است و ایشان سرپرست و مراقب شمایند. به خدا توکل کنید و برادرتان را هم به خدا بسپارید.”
سپس ابوالحسن نگاه پرمحبّتش را به خواهر میدوزد:” اختالرضا، فاطمه جان! هرگز آمدن شما با این شرایط به صلاح نیست، شما باید در مدینه بمانید. اکنون بروید و برای همه دعا کنید و برای برادرتان هم از خدا طلب صبر و رضا نمایید. بروید عزیزانم.”
همه با اندوه و اشک از کنار ابوالحسن پراکنده میشوند اما ابوالحسن خواهر را نگه میدارد:” بمان فاطمه کاری با شما دارم، نیمه شب آماده باش که برای آخرین باربه زیارت مرقد مادر برویم، سفارشاتی است که باید شما را در جریان آن قرار بدهم.”
اشک از چشمان فاطمه بانو سرازیر میشود:” حرف از وصیت نزنید برادرم! طاقت آن را ندارم.”
ابوالحسن دست را بر سر خواهر مینهد و دعایی را زمزمه میکند، گویا کربلا دوباره در حال تکرار است.
- “خواهرم، به عمه جانمان تاسی کن، چنین روزهایی در غم فراق جدمان چه میکشیده آن بانوی صبور محنت کشیده. خواهرم! خدا با ماست، حسبنا الله و نعم الوکیل، نعم المولی و نعم النصیر.
ادامه دارد
#به_قلم_طوبي