برو براي بابايت ختم بگير!
28 آذر 1398 توسط طوباي محبت
به نام خدا يك روز در بيابان يك دسته اسكناس ده تومني ميشمردم. در بيابان و صحرا كسي نبود اما يك جواني مثل اينكه اسكناسها را ديده بود و چون احتياج داشت كمي نزديك آمد. من هم كه مشغول شمردن بودم بجاي آنكه يك اسكناس به او بدهم برايش پرت كردم. شما هم اگر بودي… بیشتر »