گرگي بِدَره...!(به بهانه شب يلدا)
28 آذر 1398 توسط طوباي محبت
به نام خدا يك روز دوستم زنگ زد براي احوالپرسي. بعد از حال و احوالهاي معمول، پرسيدم چه خبر؟(ديگه خودتون ميدونين ما خانوما اينو نپرسيم چيزي نداريم شروع كنيم باهاش!) گفت: راستش دارم افسردگي ميگيرم. -چرا؟ -چن روز پيش رفته بودم ميهموني دورهميِ زنونه خونه… بیشتر »