داستان زندگی حضرت معصومه(1)
بنام خدا
تولد یک رویا
قسمت اول
اول ماه ذیالقعده، سال 173 هجری قمری، مدینه
بعد از تولد اولین فرزندش علی منتظر مانده بود تا چشمش به جمال دومین گل زیبای موسیبنجعفر روشن شود و این انتظار بیستوپنج سال به درازا کشیده بود و برایش به یک رویا مبدل شده بود و امروز بعد از آن همه سالهای چشمانتظاری، رویایش به تحقق پیوسته و دیدگانش به جمال زیبای کودک نازش روشن شده بود. شور و شادی و شعف تمام فضای خانه را پر کرده بود و مخصوصا برادر بزرگترکه تنها برادر تنی این نوزاد بود نمیتوانست شادی خود را پنهان کند و این تنها به خاطر تولد کودکی معمولی نمیتوانست باشد.
درب اتاق نجمه خاتون باز شد و همسر بزرگوارش داخل گردید. نجمه بانو خواست از جا برخیزد که به اشاره همسر نیمهخیز شده و نشست. امام کنار بستر نجمه خاتون نشست و خطاب به او گفت:” میبینی بانو دختری که مژدهاش را به تو داده بودم. همان دختری که پدر بزرگوارم درباره او فرمود:” دختری از نسل من که فرزند توست، متولد خواهد شد که همنام مادرمان فاطمه است و شفاعتش دلیل برای ورود به بهشت"،(1) این همان دختر است.”
نجمه خاتون با لبخند به امام نگاه کرد:” سرورم نمیدانید که این نوزاد یک روزه چطور دلم را برده و مهرش به دل نشسته!”
امام فرمود:” این بیدلیل نیست نجمه بانو! این دختر آیندهای بس روشن دارد و برکات بیحد و اندازهای به واسطه وجود این دخت گرانمایه به دوستداران دین و ولایت خواهد رسید.”
با شنیدن این سخنان نجمه بانو به چهره زیبای کودک خیره شد و دلش برای او غنج رفت.
امام کودک را در آغوش گرفت و زمزمه کرد: ” چقدر مرا یاد مادرم میاندازی فاطمهام! “
ادامه دارد
#به_قلم_طوبي
1- امام صادق(علیهالسلام): زنى از فرزندان من در قم از دنیا مى رود که اسمش فاطمه دختر موسى (علیه السلام) است و به شفاعت او همه شیعیان من وارد بهشت مى شوند.
مستدرک الوسائل، میرزا حسین نوری، مؤسسه آل البیت (ع)، قم، چاپ اول، 1408ق، ج 1، ص 57، ح12196
خاطرات گلنسا(1)
بنام خدا
این قسمت: پاککن
به بهانه امتحانات
گلنسا بانویی است مثل خود شما، هم مادر است هم همسر و هم دختر. طلبهای است که زمانی دانشجو بوده و اکنون قصد دارد خاطراتش را با شما شریک شود. خاطراتی تلخ و شیرین و گاهی خندهدار و یا اندکی هم غصه دار که همهاش الان قصههای زندگیش شده است.
این خاطره مربوط به سالها پیش است که گلنسا دانشجو بود. این شما و این داستان گلنسا.
گلنسا سال آخر مترجمی زبان انگلیسی است. ترم آخر اوست و اکنون فصل امتحانات است.
آن روز امتحان ادبیات تخصصی داشت و انصافا عجب امتحانی!
الامتحان و ما ادریک الامتحان!!
گلنسا جزء درسخوانهای دانشکده است ولی امتحان آنقدر سخت بود که پای او هم در گل بماند!
بازار تقلب البته مثل همیشه داغ بود، مخصوصا ذکور محترم که بدون تقلب روزگارشان نمیگذرد.
گلنسا اما در این فن ظریف و شریف(!) مهارتی نداشت، اما برای اولین بار احساس کرد باید از این فن (شریف!) بهره ببرد، چون احتمال افتادن درس قویا میرفت و باقی ماندن دو واحد از درس که خوب جای تامل داشت( مسلما خوانندگان فرهیخته گلنسا را درک میکنند!)
کنار صندلی گلنسا یک خانم چادری نشسته بود. گلنسا ورقه را مرور کرد، اگر فقط به دو، سه سوال دیگر بتواند پاسخ صحیح بدهد…..وضعیت را خووووب بررسی میکند. خدای من این صندلی بغل دستی….. اول فکر میکند از این مانکنهای جلو مغازههاست ولی بعد که کمی دقت میکند میبیند که نه طفلی پسرک پلک میزند!!! الحق که امتحان سختی گرفتهاند!ا امتحان که چه عرض کنم انتقام سختی گرفتهاند!!
خوشبختانه کسی حواسش نیست، پس ماشه را میچکاند!
پاککنش را به سمت دختر چادری دراز میکند و زیر لب میپرسد:” سوال 10″
دختر سر تکان میدهد که نمیدانم.
مجددا گلنسا:” 12″
دختر:"نمیدانم.” گلنسا با خود میگوید:” ای بابا پس تو چی میدونی،سوال بعدی: این امتحان چه درسیه؟!!”
چند لحظه بعد دختر پاککن را پس میدهد و زیر لب میگوید:” 13″
عجب یک سوال من رو پاسخ نداده چه سریع پاتک میزنه!!” “
به آرامی جواب میدهد:” 3 یا 4″
ناگهان سایهای بر روی ورقهاش میافتد. خدایا این دیگر از کجا پیدایش شد؟! قلبش مثل گنجشک اسیری تندتند میزند. مرد با خونسردی کارت دانشجویی او و دختر و پاککن را میگیرد. دنیا جلو چشمان گلنسا تیره میشود.
بلاخره امتحانش تمام میشود و برای دادن ورقه میرود. به خانم مراقب جریان را میگوید و خانم مراقب میخندد:” عجب شانسی! این آقا ناظر مرکز است که گاهی به حوزهها سر میزنند. با خودش صحبت کن، شاید کوتاه بیاید.”
چارهای نیست، با خجالت جلو میرود:” ببخشید، باور کنین اهل این کارا نیستم، اصلا جوابها رو بلد هم نبودیم!”
” اِه، بلد هم نبودین؟ چشمم روشن، این پاککن چیه؟! اسم رمزتونه؟؟؟ اسم عملیاتتون چیه؟!!”
گلنسا:"……..”
“عملیات تقلب با پاککن! نه؟!”
گلنسا:"………”
ناظر حرفی میزند که تا آخر عمر احتمالا در ذهن گلنسا باقی خواهد ماند:” شما دیگه چرا؟ این کار از همه زشته، ولی از شما که یه خانم چادری هستین…….
سالها از ان روز گذشته و اکنون گلنسا مترجمی کمی تا قسمتی حرفهای (!) شده است اما هنوز آن پاککن را نگه داشته تا آن موضوع از ذهنش پاک نشود: کار زشت، زشت است ولی از شما ……
امام صادق(ع) میفرماید: «کونوا لنازینا ولاتکونوا علینا شیناً، قولوا للناس حسنا و احفظوا السنتکم و کفوا عن الفضول و قبح القول” ” شما (شیعیان) زینت ما باشید نه باعث ملامت و سرزنش ما، با مردم نیکو سخن بگویید، و زبانتان را حفظ کنید و از زیاده روی و زشت گویی بازدارید.”
شما چی فکر میکنین؟
#به_قلم_طوبي
کاکتوس عاشق
بنام خدا
#عاشقانهای_برای_کاکتوس
#از_مجاز_به_حقیقت
کاکتوس عاشق من!
امروز غنچههای زیبایت به بلوغ رسید!
وشوق کودکانهای را به چشمان منتظرم هدیه داد.
با رنگ مسرت بخش زرد که تداعی کننده “صفراء فاقع لونها تسر الناظرین.”
امروز درس زیبایی از تو فرا گرفتم که به دوستان عزیزم نیز هدیه میدهم:
” که به ثمر نشستن گل زیبای عشق در قاب پرشکوه صبر معنا پیدا میکند.
کاکتوس مقاوم من!
ای گیاه بیادعا و توقع!
دانستم که بیخار به گل نتوان رسید
و بیصبر به مقصود
و با ادعا به محبوب
امروز آینهای از حقایق روزگار را برایم مکشوف کردی
و ذهن خستهای را مشعوف
و جلوهای ازجلال و جمال معبود را برایم مکتوب نمودی.
و در نهایت دانستم که از مجاز میتوان به حقیقت رسید و به حق.
یا علی مدد
#به_قلم_طوبي
قولی که زود فراموش میشود
بنام خدا
قولی که چقدر زود فراموش میکنیم!
مادر نگاهی به ساعت میکند، یکربع بیشتر به افطار نمانده. کمی هول میشود:” ای داد بیداد، هنوز کلی کار دارم.” قرار است پسر و عروسش هم برای افطار به خانه آنها بیایند و او تنها و خسته مشغول آماده کردن سفره افطار است. همسرش مشغول صحبت با تلفن است و دخترش از دانشگاه هنوز برنگشته و پسر کوچکتر هم سرش به موبایل گرم است. با خود زمزمه می کند: “هیچ کس به فکر من نیست، مگر من روزه نیستم؟ یعنی نباید با خودشون بگن این بنده خدا هم کمک میخواد چقدر بیفکرن!”
بلاخره سفره افطار را میاندازد، همسر و پسرش هم میآیند و همزمان زنگ خانه هم به صدا در میآید، پسر و عروس و دخترش با هم می رسند. جواب سلام آنها را با دلخوری میدهد. عروسش جلو می آید:” مادر کاری هست من انجام بدم؟”
” نه عزیزم، شما فقط اذان رو بگو.” پسر کوچک می خندد.
عروس از لحن نیشدار او جا میخورد و به همسرش نگاه میکند. پسر کوچکش جلو میآید:” مامان پارچ شربتو بده من ببرم.” با لج دست او را پس میزند:” نمیخواد اون موقع که باید میاومدی نیومدی، حالا دیگه برو سر سفره بشین!”
هنوز دلش خنک نشده! نگاهی به همسرش میکند:” تلفن نسوخت این قدر حرف زدی! اسم ما خانما بد در رفته!”
سر سفره افطار سکوت سنگینی حکمفرما می شود. پدر امّا این سنگینی را میشکند:” بچه ها مامان امروز خیلی خستست ببخشید قصدی نداشت، وگرنه خودتون میدونید از هیچ چیز به اندازه کنار شما بودن خوشحال نمیشه.” پسر به آرامی میگوید:” ببخشید ما دیر رسیدیم ترافیک خیلی سنگین بود….”
دیگر چیزی نمیشنود. از رفتار خود پشیمان است.” خدایا! این من نبودم که دیشب به خدا قول دادم قلب امام زمانم را نرنجانم؟ وقتی ندای “بالحجة” را با چشمانی اشکبار زمزمه کردم به خود گفتم دیگر امام زمانم را اذیت نخواهم کرد. این چه رفتاری بود، دل همه را شکستم!”
عارف واصل حاج اسماعیل دولابی می فرماید:” برای شناسایی* امام زمان *عجل الله تعالی فرجه الشریف ان شاالله از در خانه ات شروع کن، اوّل بچه ات، همسرت، همسایه های خوب اگر داری، آنها را بشناس، آن وقت خدا برکت میدهد و امامت را میشناسی. والّا نمیشود که آدم اینها را پایمال کند، لگد کند و او(امام زمان) را بشناسد!”
گاهی واقعا اطرافیانمان نمیدانند رفتار آنها آزاردهنده است، بجای نیش زبان زدن و رنجاندن، مستقیما خواستههای خود را مطرح کنیم.
دلنوشتهای برای تمام شدنت
به نام خدا
خدایا غش کردیم!
از دوران کودکیم در خاطر مانده که روزهای پایانی ماه مبارک رمضان، برادرم به شوخی می گفت: اللهم غشّنی (ابتدای دعای روز بیست و نهم) بعد دستانش را رو به آسمان میگرفت و با خنده دعا میکرد:” خدایا غش کردیم، بهمون رحم کن!”
آن زمان واقعا در ذهن کودکانه من، این معنا از اللهم غشّنی نقش بسته بود و معنای دیگری از آن نمیدانستم!
سالها از آن زمانهای شیرین گذشته، امّا دلم میخواهد به بهانه روزهای واپسین این ماه نور و برکت، دوباره اللهم غشّنی را به همان تصور کودکانه معنا کنم.
به این بهانه که روزهای آخر کم از روزهای اوّل نیست و کم از شبهای قدر نیست. در این شبها و روزهای آخر بود که وجود نازنین پیامبر صلّی الله علیه و آله کمر همّت به عبادت را محکمتر از قبل میبستند.
به این بهانه که معصوم علیه السلام فرمود:” خداوند به اندازه تمام کسانی که در ماه رمضان از آتش نجات داده است، شب آخر ماه رمضان نجات میدهد.” (کافی، ج 4، ص28)
به این بهانه که روزهای آخر به گفته” محبوب حضرت حقّ رسول الله صلّی الله علیه و آله “روزهای اجابت است. ” اوله رحمة و وسطه مغفره و آخره اجابه” (من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص95)
به این همه بهانه می خواهم با همان تصور کودکی با او راز و نیاز کنم:
مهربانا! غش کردیم بس که در این ماه درهای لطف و استجابت را پی در پی به رویمان گشودی!
عزیزا! غش کردیم بس که در این ماه به کام ایمانمان، برکت چشاندی!
محبوبا! غش کردیم بس که در شبهای قدر، نگاه معرفت به چشمانمان ریختی!
سرورا! غش کردیم بس که دم دمه های افطار نازمان را با عشق خریدی!
معشوقا! غش کردیم بس که نیمه های سحر با محّبت بیدارمان کردی!
آری غش کردیم و ضعف کردیم و دلمان غنج رفت که میهمانت بودیم و دلمان می خواهد هنوز برایت غش کنیم که نازمان را بخری!
ما هنوز همان میهمانان گرسنه شبهای اوّلیم و همچنان غش کرده ایم!
یا حلیما لا یعجل ! با عجله به پایان مبر این ضیافت را، ما هنوز اوّل راهیم!
طنز روباه پیر
بنام خدا
مرغ و خروس و اردک
جغد و “روباه” و خرسک
#تولدم_مبارک
همهتونم دعوتین
بترکونین بادکنک
پولش زیاد میشه؟
هزینهشم مشترک
خوب تولد مبارکمه نن جونیا
ذوق نکنم؟
چش ندارین ببینین
حسودای بیسواد!
#روباه_پیر
جشن تولد با پول مردم ایران قسمت همه!!!
#همین_الان_یهویی
بخند که جهانی بخندد
“دیلی میرور” این عکس رو به عنوان زیباترین و امیدبخش ترین خنده از دختربچه تازه متولد شدهای منتشر کرده که بخاطر تولد زودرس تحت مراقبته
??
بخند که جهانی بخندد به خنده تو بمان که قلبی بتپد به قلب تپنده تو
چه کردهای ای نازنین نگار بیهمتا که چشم همه خیره بر چشم بنده تو
تقدیم به زهرا
به قلم طوبی
علی برکت الله!
بنام خدا
به زودی مصاحبه حسن روحانی: دلواپسان در مسیر اجرای #اینستکس همچون خواهرشوهر سنگ اندازی می کردند.
#علی_برکت_الله
اسپند بریز تو آتیش عروس اومد با ایش ایش
برجام خانوم عروس شد هستهای دم خروس شد
مادرشوهر گر گرفت غر زد و هی دور گرفت
بسه دیگه انتقاد چی میگی هی بیسواد!
همه چی روبراهه هلگا جونم تو راهه
عروس به این قشنگی باهنری، زرنگی!
چش نداری ببینی بلندمیشی میشینی
هی بدیاشو میگی درد و بلاشو میگی
آب خوردنت که برآست قیمت خونه بجاست
شیبمونم عالیه جیبامونم خالیه
خوش اشتها شدیها سربه هوا شدیها
گوشت نخوری میمیری؟ چقدر تو سخت میگیری!
همه چی روبراهه هلگا جونم تو راهه
برجام جونم عزیزه حالا یک کم مریضه
اینستکس و ببینید میوهشو زود بچینید
خواهرشوهرنشیها وطن فروش میشیها
همه چی روبراهه هلگا جونم تو راهه
حسن آقا خندان شد چنین شد و چنان شد
تا که برجامو داریم دیگه غمی نداریم
پ ن1: اشاره به سخنان رئیس جمهور که منتقدان برجام را مادرشوهر نامیده است!
پ ن2: هلگا: دبیرکل سرویس سیاست خارجی اتحادیه اروپا
نوشته شده توسط طوبي