روبروی امام نشسته بود و با شیطنت امام را نگاه میکرد. لبان مبارک امام به ذکر مترنم بود و از روی حیا چشم به زمین دوخته بود.
خواسته بود امام صادق علیهالسلام را ببیند و سوالش را بپرسد. اجازه داده بودند.
به زبان آمد:
اگر روزی یڪی از دوستان شما گناهی کند، عاقبتش چگونه خواهد بود؟
امام سر بلند کرده و فرمودند:
خداوند به او یڪ بیماری عطا مینماید تا سختیهای آن بیماری ڪفارۀ گناهانش شود.
دوباره پرسید:
اگر مریض نشد چه؟
امام با آرامش فرمودند:
خداوند به او همسایهای بد میدهد تا او را اذیت نماید و این اذیت و آزار همسایه، ڪفارۀ گناهانش شود.
دندانهایش را به هم سایید:
اگر همسایۀ بد نصیبش نشد چه؟
امام با سعه صدر جواب داد:
خداوند به او دوست بدی میدهد تا وی را اذیت نماید و آزار آن دوست بد، ڪفارۀ گناهان دوست ما باشد.
دست بردار نبود:
اگر دوست بد هم نصیبش نشد چه؟!
اما صبر امام هم تمامی نداشت:
خداوند همسر بدی به او میدهد تا آزارهای آن همسر بد، ڪفارۀ گناهانش شود.
با لجبازی ادامه داد:
اگر همسر بد هم نصیبش نشد چه؟
امام دانه دیگری از تسبیح را انداخت و لبخندی بر لب مبارکش نشست:
انشاءالله خداوند قبل از مرگ به او توفیق توبه عنایت میفرماید.
در کلامش عناد و خشم آشکار بود:
و اگر نتوانست قبل از مرگ توبه ڪند چه؟
امام سر بلند فرموده، نگاهی به او کرد و حرف آخر را زد:
«به کوری چشم تو ! ما او را شفاعت خواهیم کرد »
عوالياللئاليالعزيزيةفيالأحاديثالدينية، ج۱ ص ۳۴۵
بازنویسی حدیث از طوبی