مگر بچهات را نمیخواهی؟!
31 شهریور 1398 توسط طوباي محبت
بنام خدا مگر بچهات را نمیخواهی؟! محمد زرد و لاغر به خانه برگشت. با دیدن محمد سرزنشها شروع شد. همه به مادر میگفتند: از بچهات سیر شدی که اینطور به سرش میآوری؟ مگر دیگر نمیخواهیاش؟ اما این حرفها برای مادر اهمیتی نداشت، میدانست که دارد چه میکند.ما… بیشتر »